معنی دشوار و پیچیده

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی هوشیار

پیچیده

(اسم) ‎-1 خمیده خم گشته پیچ یافته، در نوشته در نوردیده. ‎-3 ملفوف ملتوی مطوی: چه سر زد ز بلبل الا ای گل نو خ که چون غنچه پیچیده ای پا بدامان ک (وحشی) -4 مشکل معقد (مطلب کلام سخن شعر. . . ) : هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق پیچیده شعرا پیش می آمدبه آسانی میگشود. . . -5 در هم (کار) مشکل سر در گم: سوی نشابور رویم تا به روی نزدیک باشیم و حشمتی افتدو آن کارها که پیچیده میباشد گشاده گردد. ‎ -6 محمد (موی) مرغول. ‎-7 دست برنجنی که آنرا چهار گوشه ساخته باشند، کج غیر مستقیم: چهار ستاره اند روشن پیچیده نهاده از شمال سوی جنوب. ‎ -9 مستاصل ساخته سخت گرفته بر کسی:گفت عبدوس عجب کاری دیدم در مردی پیچیده و عقا بین حاضر آورند و کار بجان رسید. . . یا پیچیدنی از. . . روی بر تافتن از منحرف شدن از. . . : مگر نامور شنگل هندوان که از داد پیچیده دارد روان. (فردوسی) یا پیچیده ساق. آنکه پاهای محکم و عضلانی دارد: کوتاه انگشت پیچیده ساق بزرگ پایشنه. یا چشم پیچیده. چشمی که اندکی کج باشد دیده ای که سیای آن کمی از جای اصلی بسویی مایل باشد. یا گوشت پیچیده. گوشن سخت زفت عضلانی محکم. یا بهم پیچیده. یک در دیگر پیوسته باهم پیوست و انبوه: اغبی غیبا ء شاخ بهم پیچیده. یا در هم پیچیده. بهم پیچیده و انبوه: وادخجل وادی بسیار گیاه و پیچیده گیاه.

لغت نامه دهخدا

دشوار

دشوار. [دُش ْ] (ص مرکب) (از: دش، زشت + وار، کلمه ٔ نسبت) در پهلوی دوش وار، نزدیک به دشخوار ایرانی باستان. (حاشیه ٔ معین بر برهان). دشخوار. مقابل آسان. (از برهان). مشکل. (از آنندراج). مقابل سهل. مشکل و سخت و بازحمت و عسیر و صعب و دشخوار. (ناظم الاطباء). با صله ٔ «بر» با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج).أوعر. حاکل. (منتهی الارب). خطه. خله. (دهار). شاق.صعب. صعبوب. صعوب. صعود. عزیز. عسر. عسیر. عشزان. عشوزن. عطرد. عطود. عطید. (منتهی الارب). عصیب. (دهار). عوصاء. عویص. غامض. (منتهی الارب). فظیع. (دهار). کبیره. (ترجمان القرآن جرجانی). متعسر. معسور. واعر. وعر. وعیر. هنبثه. هنبذه. (منتهی الارب):
نه یار است با او نه آموزگار
بر او همه کارِ دشوار خوار.
فردوسی.
چو آگاه شد زآن سخن شهریار
همی داشت آن کارِ دشوار خوار.
فردوسی.
که کاریست این خوار و دشوار نیز
که بر تخم ساسان پر آید قفیز.
فردوسی.
چنین گفت با وی یل اسفندیار
که کاری گرفتیم دشوار خوار.
فردوسی.
مر این بند را چاره اکنون یکیست
بسازیم و این کار دشوار نیست.
فردوسی.
بسیار پیش همت تو اندک
دشوار پیش قدرت تو آسان.
فرخی.
تا موسی را ایزد فرمود که او را
هنگام عذابست عذابی کن دشوار.
فرخی.
رهی چگونه رهی چون شب فراق دراز
چو عیش مردم درویش ناخوش و دشوار.
فرخی.
استخفاف چنین قوم کشیدن دشوار است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). چندان زشت نامی افتاد که دشوار شرح توان داد. (تاریخ بیهقی ص 260). به چند روز پل نبود و مردمان دشوار از این جانب بدان جانب و از آن بدین می آمدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 343). داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی... و فرونشاندن بلیه ٔ دشوار. (تاریخ بیهقی ص 315).
دشوار این زمانه ٔ بدفعل را
آسان به زهد و طاعت یزدان کنم.
ناصرخسرو.
از بد گرگ رستن آسان است
وز ستمکار سخت دشوار است.
ناصرخسرو.
دشوار شود بانگ تواز خانه به دهلیز
وآسان شود آواز وی از بلخ به بلغار.
ناصرخسرو.
چون گفت که لااله الااﷲ
نایدْش به روی هیچ دشواری.
ناصرخسرو.
کارهای دشوار بر من آسان گردان. (قصص الانبیاء ص 97).
هر چه دشوار است آسان باد بر شاه جهان
هر چه آسان است بر بدخواه او دشوار باد.
میرمعزی (از آنندراج).
اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن... کاری دشوار است. (کلیله و دمنه). رفتن بر وی [بر کوه] دشوار است. (کلیله و دمنه).
هر چه آسان شود به حاصل کار
باشد آغازهای آن دشوار.
؟ (از تاریخ بیهق).
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن نطفه ستدن آسان.
خاقانی.
ارجو که مرا به دولت او
دشوارِ زمانه گردد آسان.
خاقانی.
سررشته ٔ عیش اینست آسان مده از دستش
کاین رشته چو سرگم شد دشوار پدید آید.
خاقانی.
گفت پر کرد پادشاه این کار
کار پرکرده کی بود دشوار.
نظامی.
هر چه آن دشوار حاصل کرده ای
در غم معشوق آسان باختن.
عطار.
تا نپنداری که این دریای ژرف
نیست دشوار و من آسان یافتم.
عطار.
خانه ٔ خوبست هستی لیک بد همسایه است
گر نباشد بیم مردن زندگی دشوارنیست.
وحید قزوینی.
اجاج، صعد؛ سخت دشوار. اغلوطه؛ مسأله ٔ دشوار. (دهار). افداح، گران و دشوار یافتن کار را. نیهور؛ بیابان دشوار. جله، بازداشتن کسی را از کار دشوار. داهیه؛ کار سخت و دشوار. (از منتهی الارب). دیولاخ،جائی دشوار بُوَد دور از آبادی. (لغت فرس اسدی). عریضه؛ کار و سخن دشوار. (دهار). أشق، أعسر؛ دشوارتر. (منتهی الارب): اگر خدمتی باشد به عراق یا جای دیگر تمام کنیم، و به هر کار دشوارتر میان ببندیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514). اگر بدسگالان این بقصد کرده اند... دشوارتر رفع شود. (کلیله و دمنه).
- دشوارزخم، آنکه سخت زخم زند. (یادداشت مؤلف).
- دشوار گفتن، سخت گفتن. درشت گفتن:
با مردم سهل گوی دشوار مگوی
با آنکه در صلح زند جنگ مجوی.
سعدی.
- دشوارگُنج، که سخت بگنجد. که دشوار گنجانیده شود:
از آن چو فانه بسر برخورد عدوت که هست
بهر دلی در دشوارگنج چون فانه.
رضی الدین نیشابوری.
- دشوارگوار، عسرالانهضام. عسرالهضم. (یادداشت مرحوم دهخدا). سخت گوارنده.
- دشوارمعنی، که معنی و مفهوم آن سخت باشد: کلامی یا شعری دشوارمعنی.
- راه (ره) دشوار، راه صعب. صعب العبور. راه درشت. سخت گذار:
ز رفتن سراسر سپه گشت کند
از آن راه بیراه و دشوار و تند.
فردوسی.
کنون من به دستوری شهریار
بپیمایم این راه دشوار خوار.
فردوسی.
که چون بودی ای پهلوان زاده مرد
بدین راه دشوار با باد و گرد.
فردوسی.
بسی راه دشوار بگذاشتم
بسی دشمن ازپیش برداشتم.
فردوسی.
ز بهر آن جهان این توشه بردار
که ره بی زاد باشد سخت دشوار.
ناصرخسرو.
خاصگان دانند راه کعبه ٔ جان کوفتن
کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده اند.
خاقانی.
ره دوزخ خوش و نغز و وسیع است
ره مینوست بس دشوار و ترفنج.
روزبهان.
- زمین دشوار، ناهموار. صعب. مقابل هموار:
آشکوخد بر زمین هموارتر
همچنان چون بر زمین دشوارتر.
رودکی.
|| (اِ مرکب) کوهسار. || ملک کوهستانی. (ناظم الاطباء).


پیچیده

پیچیده. [دَ / دِ] (ن مف) درنوشته.لوله کرده. درنوردیده. نوشته. هر چیز که پیچیده باشد. (برهان). || ملفوف. ملتوی. ملتوی به. لوی. رجوع به لوی شود. لفیف. (دهار). مطوی:
بلیف خرما پیچیده خواهمت همه تن.
منجیک.
آنم که ضعیف و خسته تن می آیم
جان بسته بتار پیرهن می آیم
مانند غباری که بپیچد بر باد
پیچیده به آه خویشتن می آیم.
ای زلف تابدار تو پیچیده بر قمر
وی لعل آبدار تو خندیده بر قمر.
بهاءالدین مرغینانی.
اجنان، در کفن پیچیده مرده را دفن کردن. (منتهی الارب). || خمیده گشته. گردخود برآمده و در هم شده. خجل، دراز و پیچیده گشتن گیاه. (منتهی الارب). واد خجل، وادی بسیار گیاه و پیچیده گیاه. دخل، درخت درهم پیچیده. اخجال، دراز و پیچیده گردیدن حمض. اغبی، غبیاء؛ شاخ بهم پیچیده. (منتهی الارب). || روی برتافته. بگشته. بگردانیده.از جهت اصلی بسوی دیگر متمایل شده. منحرف:
مگر نامور شنگل هندوان
که از داد پیچیده دارد روان.
فردوسی.
- چشمهای پیچیده، کمی کج، که سیاهی آن اندکی از جای اصلی بسویی مایل باشد.
- کار پیچیده، درهم. مشکل. نه راست. سردرگم: ناچار نسخت کردم او را که پیچیده کاری است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194). سوی نشابور رویم تا به ری نزدیک باشیم و حشمتی افتد و آن کارها که پیچیده میباشد گشاده گردد. (تاریخ بیهقی ص 451). کار ری و جبال نیز که پیچیده است راست شود. (تاریخ بیهقی ص 531). روا میدارند که پیچیده ماند تا ایشان را معذور داریم. (تاریخ بیهقی ص 593).
- گوشتی پیچیده، سخت زفت. عضلانی. محکم: کثیف، کوتاه انگشت پیچیده ساق بزرگ پایشنه. (التفهیم بیرونی).
- مطلب (کلام یا گفتار یا نوشته یا عبارت) پیچیده، مغلق. معضل. مشکل. غامض. نامفهوم. معقّد. بغرنج.
- موی پیچیده، مجعد. جعد. مرغول. (فرهنگ اسدی نخجوانی).
|| بیجیذق. (تاج العروس). جساد. (تاج العروس). دردی در شکم. بیجیذج. وجع یأخذ فی البطن. گمان میکنم این کلمه بمعنی ایلاوس یا قولنج ایلاوس باشد. رجوع به کلمه ٔ پیچیدک شود. || دست برنجنی که آنرا چهارگوشه بافته باشند. (برهان). || کج. نه راست. نه مستقیم. نه بر یک راستا: چهارستاره اند روشن پیچیده نهاده از شمال سوی جنوب. (التفهیم بیرونی). || مستأصل ساخته. بر کسی سخت گرفته تحت فشار قرارداده: چون بیکدیگر رسیدند بونصر را گفت عبدوس: عجب کاری دیدم، در مردی پیچیده، و عقابین حاضر آوردند و کار بجان رسید و پیغام سلطان بر آن جمله رسید کاغذی بدست وی داد بخواند این نقش بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370، چ فیاض ص 364).


پیچیده شاخ

پیچیده شاخ. [دَ / دِ] (ص مرکب) دارای شاخ خمیده و پیچ پیچ: تیس مکعنب،تکه ٔ پیچیده شاخ. (منتهی الارب). قچقاری پیچیده شاخ.


پیچیده پیه

پیچیده پیه. [دَ / دِ] (ص مرکب) فربه: کوعرالسنام، بزرگ و پیچیده پیه گردید کوهان. (منتهی الارب).


دشوار افتادن

دشوار افتادن. [دُش ْ اُ دَ] (مص مرکب) دشوار آمدن. رجوع به دشوار آمدن شود.
- امثال:
هر که آسان گیرد دشوار افتد. (امثال و حکم).

گویش مازندرانی

دشوار

دشوار، سخت

فرهنگ معین

پیچیده

تابیده، درنوشته، نامفهوم، دیریاب، دشوار، بغرنج. [خوانش: (دِ) (ص مف.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

دشوار

بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق، ثقیل، دشوار، ناگوار، حاد، شدید، وخیم،
(متضاد) آسان، سهل

فارسی به ترکی

پیچیده

çetrefil

فارسی به آلمانی

پیچیده

Abstrus, Mürrisch

معادل ابجد

دشوار و پیچیده

551

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری